یا حکیم

 

سرم درد میکنه. 

امروز هیچکدوم از کلاسا رو شرکت نکردم. خوابم برده بود. و چشمام به حدی به هم قفل بود که باز نمیشد خدایی.

ساعت 3 شب خوابیده بودم 

بعدشم وقتی بلند شدم ننشستم تطبیقشون بدم و ببینم چیا گفتن.

دارم با شیب زیادی به عقب موندن از همه کلاسا سقوط میکنم.

 

 

+عروسیمون عقب افتاد.

آبجی م کرونا گرفته :(

بچه اش به دنیا اومد. حالا بنده خدا خیلی کم میتونه بچه رو دستش بگیره. 

 

 

+حدس میزنم منم کرونا گرفتم. فقط سرم درد میکنه البته. اما خب ماسکم و در نمیارم. سعی میکنم بیرون نرم. و اگه میرم دستکش میذارم. 

 

 

لحظاتتون پر از یاد خدا.علی علی

 

+ ما در مورد عروسی، خیییلی حرف زدیم.

گفتیم یه جشن کوچک بگیریم با یک سوم جمعیت. اما میدونستیم که رعایت نمیکنن.

بعد گفتیم بریم باغ با فقط خانواده و چند تا از خیلی نزدیکای دوست و فامیل. باز نشد چون میدونستیم رعایت نمیکنن

خلاصه سرتون رو درد نیارم. تصمیم بر این شد فقط خانواده هامون بیان خونه ما یه وعده غذا مثل یه مهمونی. ما از صبح بریم آرایشگاه و آتلیه. بعدم بریم خونه کیک ببریم و خداحافظی کنیم و دنبال عروس از خونه بابااینا تا خونه خودمون...

که همینم نشد بچه ها!

چون کرونا وارد خانواده شده. و حتی نمیدونیم همین الان چند تامون داریم و چند تامون ناقلیم.