یا سریع الحساب

 

 

سلام...

 

امروز همسر یکی از دوستان ، تصادف کردن و فوت شدن. خیلی خیلی نارحت شدم و تصمیم گرفتم در مورد موضوعی که بعد از این جور حوادث ناگوار منو درگیر میکنه حرف بزنم.

 

+ بعد همچین اتفاق هایی، معمولا اولین چیزی که به ذهن من میرسه اینه که « بازمانده ها یا کسانی که این فرد براشون عزیز بوده، الان چه حس و حالی دارن؟ » برای حالشون نگران میشم و بهشون تا مدتها فکر میکنم...

به اینکه چقدر طول میکشه که مدت زمان گذر از اندوه شون سپری بشه و به زندگی عادی برگردن؟

به شرایطی که الان توش واقع شدن، به تغییراتی که زندگیشون بعد از این قضیه ناگزیر میکنه حتی گاها به گریه ها و حال بدشون... به خاطراتی که با اون فردی که فوت شده داشتن هم فکر میکنم...

 

چندی پیش یکی از دوستان که تقریبا همسن و سال خودمون بود ( فکر میکنم دو سال از من کوچیک تر بود) توی یه تصادف، همراه پدر و مادرش فوت شد...

این دوست ما، یه دوست صمیمی داشت... قبل ها که من اینها رو بیشتر میدیدم به سبب رفت و آمدی که همگی ب یه جایی داشتیم و بارها باهاشون اردو رفته بودم و اینها، همیشه نوع برخورد هاشون باهم توجه منو جلب میکرد و کلا دوست های جذابی بودن برام...

از نوع خندیدنشون باهم گرفته تا سلفی هایی که باهم میگرفتن و...

من کلا دیدن دوست های صمیمی برام عزیزه. همین که حس میکنم خاطرات خوبی دارن میسازن و سعی میکنن برای هم پناه باشن منو جذب میکنه و خیلی نامحسوس، به حرکات ریز و جزئیات برخوردی شون نگاه میکنم. 

حتی تو دوستی های صمیمی خودم هم، جزئیات برام خیلی عزیزه.

بعد این بنده خدا که فوت شد، از اون روز کمتر روزی رو یادم میاد که به نوعی یاد این دو نفر نکرده باشم و نگران دوست دوم نشده باشم!!

 

کاش میشد وقتی افراد داغدیده میشن، بعد که حالشون خوب تر شد و از کوه اندوه به یک شکلی سعی کردن پایین بیان و کم کم تونستن لبخند بزنن و دائم خاطرات مشترکشون داغی بر زخم هاشون نباشه، به منم نوتیف میومد که انقد نگرانشون نباشم....

 

 

 

مراقب خودتون باشید...

 

لحظاتتون پر ازیاد خدا... علی علی

 

پی نوشت: لطف کنید برای عزیزانی که فوت شدن، فاتحه بخونید. ممنون