یا ستار العیوب


امروز با پرتو رفتیم خونه بهار اینا

زینب و زهرا هم بودن

خوش گذشت واقعا. مثلا رفته بودیم کمکش، یکم خونه رو جمع کنیم برای مهمونی ای که فردا داره

ظرف شستیم و نشستیم به حرف زدن و بازی و اینا.

زهرا میگه خرک شیم از رو هم بپریم.*

بعدش بچه ها چرخ و فلک میزدن. من کلا بلد نیستم. امروز حس کردم یه چیزایی یاد گرفتم. دوست دارم مرداد که رفتیم باشگاه ان شاءالله به استاد بگم بهم یاد بده و اجازه بده تمرین کنم.

تو خونه آدم همش نگرانه بخوره به وسایل و چیزی وبزنه بشکنه!



زهرا کلاس صوت و لحن رفته بوده از بچگی. دوره تقلیدی اش داره تموم میشه و به خود صوت و لحن میرسه

قرار گذاشتیم هرکس چند آیه بخونه

زینب و معصومه که آخر نخوندن. من واقعه خوندم زهرا طه.

به زینب میگم خداروشکر من اول خوندم. چون اگه اول زهرا میخوند، انقدر خوب میخونه، دیگه روم نمیشد بخونم :))



فردا هم ان شاءالله قراره بریم خونشون. اصلا برای مهمونی فردا رفتیم امروز مثلا :)

با دو تا از بچه های دبیرستان.

امیدوارم زینب و زهرا و پرتو بازم بیان.


+ بعد از ظرف شستن نشستیم چندتایی پفک میخوردیم

بعدش رفتم دستمو بشورم. بهار میگه: انگشتتو نمیخوری؟

میگم بدم میاد.

زینب میگه بده واسه من :))

انقد خندیدیم.




صبح حافظ میخوندم. بعد یه غزل رو واسه خودم آهنگین خونده بودم صدامو ضبط کرده بودم بدم بهار بشنوه

خونشون زینب اینا داشتن باهم حرف میزدن. دادم بهار. میگم آروم گوش بده. زیادش نکن

اول یکم آروم گوش داد. بعد میگه خوب نمیشنوم پاییز.

زیادش کرد:))

زینب و زهرا و پرتو هم نشستن به گوش دادن. 



گفتم حجامت کردم؟ نه نگفتم.

برخورد بهار و زینب با جای حجامتم عالی بود. یه جوری میگفتن " هیییین" یا "موهام سیخ شد" خودم دلم به حال خودم میسوخت.

حالا درد نمیکرد ها. انقد اینجوری میگفتن حس میکردم الان بیهوش میشم از درد :))



+لواشک و دور انگشتمون پیچیده بودیم مثل بچگی هامون میخوردیم

بعد یکدفعه هوا که از بین لواشک هایی که خوب به هم نچسبیدن وارد دهن آدم میشه؟ اونجوری میشد صدا میداد. زهرا میگفت پنچری شو بگیرید اول. بعد بخورید :))




+یه سری نوشمک هم خوردیم. بازش نکرده بودیم مشکی به نظر میرسید. یکیش هم آبی بود انگار. بعد بازش کردیم، آبِ سبز لجنی (!) داشت بعضیاش آبش بنفش بود

یه وضع خنده داری :))

بعد از اینکه کلش رو خوردیم هم هممون میگفتیم این چه مزه ای بود اصلا؟ مزه شو متوجه نشدیم.

هرکدوممون یه نصف نوشمک گرفته بودیم شروع کردیم به خوردن.

بعد من تو خوردن چیزایی که سرد باشن خیلی آروم عمل میکنم :)) خیلی :))

همه رفتن سراغ نیمه بعدی من تازه اولی و تموم کردم.

بعد همه رفتن سراغ لواشک ها و شروع کردن به خوردن من تازه دومی و شروع کردم

انقدر سر همین خندیدیم.



+پرتو از این گره های دستبند یادگرفته. خیلی دوست دارمشون. برم یاد بگیرم بعد از بازار مهره بخریم بریم تو کار فروش دستبند :))

دوست دارم پیج بزنم تو اینستا برای فروش وسایل هنری ای که درست میکنیم. اینهمه چیز درست میکنیم بازار فروش مناسب نداریم. اینستا رو هم شاید امتحان کردم.



+دوست دارم از این گردنبند چوبی ها رو هم امتحان کنم :) وای خیلی دوست داشتم. خیلی

اما خب وسایل نجاری که نداریم. حتی رنگ مناسبش رو هم ندارم

ولی اگه این دو تا رو داشتم، طرح و ایده برای کشیدن روی گردنبند داشتم.


+دلم میخواد باز هم حافظ بخونم. اما از اونجایی که متوجه خیلی بیت ها نمیشم و باید غزل رو که شروع میکنم سایتِ تفسیر غزل هاش رو هم باز کنم کنار دستم، خوندنش طول میکشه



لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی:)

(25تیر98. پاییز.ن)


* همون که خم میشن نفر دیگه میدوه و از روی فردی که خم شده میپره. نمیدونم شنیدید اصطلاحشو یا نه :)


پ.ن: من چی بپوشم؟ :))


پ.ن2: قالب جدید D:

اینو دوست دارم. خیلی :) مرسی طراح :)


پ.ن3: املای نوشمک چقد عجیبه :))) فک کنم ننوشته بودمش تا حالا


پ.ن4: وای. تیر داره تموم میشه. خیلی از برنامه ای که برای خودم ریخته بودم عقبم....